علینقی عالیخانی در گفت و گویی شفاهی با حبیب لاجوردی که در سال ۱۹۸۵ صورت گرفته به چگونگی مدیریت خود در دورانی که وزیر اقتصاد بوده اشاره کرده و کلیات آن را توضیح داده است. در اینجا بخشی از این خاطرات پس از استعفا از وزارت اقتصاد - در سال ۱۳۴۸- را میخوانید:
هماهنگی سه دستگاه مهم
دیدار روسای مجلسهای سنا و شورای ملی از کارخانه ذوبآهن اصفهان
وقتی به تهران بازگشتیم، احساس کردم بار سنگینی از دوش من برداشته شده و خوشحال بودم که تا چند هفته یا تا چند ماه دیگر نیازی به دیدن هر روز هویدا و این وزیران بیشخصیت متملق و نوکرمآب ندارم و ناچار نیستم به دروغ از دیدن آنها اظهار خوشحالی کنم و آنها هم به دروغ از دیدن من شاد باشند. تصمیم گرفتم چند روزی به خود مرخصی بدهم و به خانهای که اصفیا در قاسمآباد مازندران نزدیکی رامسر داشت رفتم و سه روز در این خانه تنها همراه دختر کوچکم و یکی از همبازیهای او سپری کردم.
تمام این سه روز در اتاق نشسته بودم و صفحههای اپرای رینگ واگنر را میشنیدم. من به واگنر خیلی علاقهمندم و داستان رینگ که برخورد بین مردان نیرومند روی زمین و مردان محقر شیطان صفت کوچک زیر زمین است، برایم همیشه بسیار دلچسب بود. و در آن از یکسو بزرگی دید انسانها و از سوی دیگر کوچکی و حقارت و وابستگی به مال و مقام به صورت درخشانی به چشم میخورد. حتی امروز هم اعتقاد دارم شنیدن این اپرا که یکی از شاهکارهای هنری بشری است، برای هر ایرانی میتواند سودمند باشد. چراکه قسمت آخر این مجوعه اپرا که زبان خدایان نامیده میشود، بیشباهت به آنچه برای خاندان پهلوی و همه ما پیش آمد، نیست. به هرحال شنیدن موسیقی واگنر و این افسانه کهن ژرمانیک روحیه مرا بسیار نیرومند و قوی کرد. پیش از دست زدن به این سفر هویدا مرا به دفتر خود خواست و به صورت گله گفت: «خب آقای وزیر اقتصاد، حالا بدون اجازه ما درخواست استعفا میکنید.» من هم پاسخی نداشتم پس از آن برای یک مدتی که تصور میکنم حدود یک ماه یا کمی بیشتر بود، به کار وزارت اقتصاد خود ادامه دادم و سپس از طرف وزیر علوم به حضور شاهنشاه بهعنوان رئیس دانشگاه تهران معرفی شدم. به این ترتیب کارنامه فعالیت من در وزارت اقتصاد بسته شد. دوره کار من در این وزارتخانه برای من یکی از بهترین و زیباترین سالهای زندگیام بوده است و همیشه به کاری که در آنجا کردم، افتخار میکنم. به هیچ وجه ادعا ندارم که اشتباه نکردهام. حتی در سالهای بعد به بسیاری از کارهای خود خرده گرفتهام و اگر فرصت بکنم آرزو دارم روزی بتوانم وضع اقتصادی ایران و تحول آن را در آن سالها به صورت کتابی در آورم و در نهایت تواضع اشتباهات خود را در آن خاطرنشان خواهم کرد؛ ولی اشتباه بشری است. من میدانم در چه شرایطی شروع به کار کرده بودم و احساس میکنم با توجه به آن شرایط روی همرفته سربلند از بوته آزمایش بیرون آمدهام. اصولا بین کسانی که دستی از دور بر آتش دارند و آنان که مرد عمل هستند و میخواهند کاری را اجرا کنند، تفاوت زیادی هست. در این مورد پل رنو سیاستمدار فرانسوی که سالهای دراز مسوول امور اقتصادی در فرانسه بود، جمله جالبی گفته است: «اقتصاددان عملی مانند پزشک روستایی است که ناچار است بیمار را روی میز آشپزخانه با کارد آشپزخانه جراحی کند. مرد آن است که در چنین شرایطی بتواند بیمار را از مرگ نجات دهد. وگرنه به صورت کتابی به کارها قضاوت کردن کار بسیار آسانی است.»
باید قیافه درباریها، والاحضرتها، شریفامامیها، جعفر اخوانها و این گونه افراد را در نظر گرفت و آنگاه اگر با وجود همه اینها انسان بتواند به نتیجه مطلوبی برسد که هنر کرده است وگرنه در خلأ هرکس هرگونه اظهار سلیقهای میتواند بکند. چیزی که میتوانم بگویم این است که روزی که به وزارت اقتصاد رفتم آخرین سرمایهگذاریهایی که با سر و صدا انجام داده بودند، همان مونتاژ بخاری علاءالدین و فیات بود. و روزی که از وزارت اقتصاد رفتم کارخانه ذوب آهن در حال ساخت بود. تاسیس کارخانه آلومینیوم به پایان رسیده بود. تبریز به شکل یکی از کانونهای اساسی صنایع مکانیکی ایران در آمده بود. اراک کانون دیگری برای توسعه صنعتی ایران شده بود. اهواز و مناطق جنوب کشور گسترش صنعتی بیسابقهای داشتند.
صنایعی هم که از پیش وجود داشتند چندین برابر کار خود را توسعه داده بودند و کیفیت کار آنها به هیچ وجه قابل مقایسه با گذشته نبود. بازرگانی ایران با کشورهای خارجی توسعه یافته بود و چه در خلیجفارس و چه در کشورهای خاورمیانه یا در کشورهای شرقی کالاهای فراوان ساخت ایران به چشم می خورد. چندی پیش کتابی را دیدم که در آن به مناسبتی جدول رشد اقتصادی کشورهای مختلف جهان در سال های ۱۹۶۰ منتشر شده بود و جز سنگاپور بالاترین رشد اقتصادی را در دهه ۱۹۶۰ به ایران داده بودند و این سالهایی بود که همکاران من و من افتخار انجام قسمت مهمی از کارهای اقتصادی را داشتیم. در اینجا ناگفته نگذارم که یکی از علتهای موفقیت من گذشته از پشتیبانی بیدریغ شاه، تفاهم بسیار نزدیکی بود که با سازمان برنامه و اصفیا داشتیم و همچنین روی همرفته تفاهم خوبی با بانک مرکزی وجود داشت. درنتیجه فعالیتهای این سه دستگاه به میزان زیادی با هم هماهنگ بود و این نکته برای هیاتهایی که از سوی بانک جهانی یا صندوق بینالمللی پول هر سال به ایران میآمدند، سخت تعجبآور بود؛ چون هنگام مراجعه به این سه دستگاه کم و بیش با پاسخهای یکسانی روبهرو میشدند. این خود برای آنها تفاهم و هماهنگی بین دستگاهها را نشان میداد و در ضمن چون تجربه کشورهای دیگر را هم داشتند، میدانستند که چنین چیزی کمنظیر است. حتی یک بار رئیس یکی از این هیاتها که انگلیسی بود به من گفت: «درجه هماهنگی شما برای ما کاملا بیسابقه و تعجبآور است.»
که در هر حال به این صورت میخواست تحسین خود را از موفقیتی که در این امر پیدا کرده بودیم، نشان بدهد. در این چند سال من سازمانهای تازهای را با کمک همکارانم به وجود آوردم. سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران که مسوول ایجاد صنایع بزرگ جز ذوب آهن و پتروشیمی بود در رأس آن مهندس رضا نیازمند که تا آن هنگام معاون صنعتی من بود، قرار گرفت و به جای او فرخ نجمآبادی را معاون صنعتی و معدنی خود کردم و او هم درنهایت صمیمیت با من همکاری کرد و اصولا او را فرد بسیار باهوش و برجستهای میدانم و اگرچه در سالهای بعد شاید نتوانست به همان خوبی به کار خود ادامه دهد، ولی من این را تقصیر او نمیدانم. گذشته از سازمان گسترش، مرکزی برای توسعه صادرات ایجاد کردم و همچنین نمایشگاه بینالمللی ایران را در مقیاس وسیعی ساختم.
این نمایشگاه تا هنگام آمدن من به وزارت اقتصاد عبارت از زمینی بود در تپههای غرب هتل هیلتون و جنوب اراضی اوین و شمال باشگاه ورزشی شاهنشاهی. در عمل باشگاه شاهنشاهی مقداری از این زمینها را برای بازی گلف گرفته بود. مقدار دیگری از این زمینها را کسانی که آگاه به وضع مالکیت آنها بودند، از دهقانان اوین خریده بودند. توضیح اینکه این زمینها خالصه دولت بود؛ ولی دهقانان اوین در آن کشت میکردند. به عبارت دیگر عرصه به دولت تعلق داشته و اعیانی یعنی آن چیزی که دیده میشد از آن کشاورزان بود.
دست اندرکاران میتوانستند این اعیانی را از کشاورزان بخرند و سپس در آنجا برای خود خانه یا باغ بسازند و بعد هم خواهناخواه دولت ناچار است به نحوی با آنها کنار بیاید؛ چون خانه هم جزو اعیانی است. به این ترتیب چند نفر از وزیران سابق بازرگانی هم که متوجه این امکان شده بودند برای خود زمینی دست و پا کرده بودند. همچنین رئیس وقت نمایشگاه هم زمینی گرفته و برای خود خانه زیبایی ساخته بود. از این مسخرهتر اینکه حتی گروهی از قضات وزارت دادگستری نیز متوجه این امکان شده و مقداری از زمینها را خریده بودند.
به هر حال وقتی به وزارت اقتصاد آمدم نخست آن رئیس نمایشگاه معاملهگر را بیرون کردم و بعد هم که تصمیم به ایجاد ساختمانهای مفصلی برای ترتیب نمایشگاه بینالمللی گرفتیم، همه آن زمینها را از این کسانی که اعیانی آن را خریده بودند با پرداخت غرامت به آنها پس گرفتیم و توانستم این چند کیلومتر از زمینهای شمال تهران را برای یک کار عمومی حفظ کنم و در غیر این صورت مطمئن هستم در عرض چند سال آنجا هم تبدیل به یک منطقه مسکونی میشد و امکان استفاده از آن برای نمایشگاه و امکان مردم برای تفریح در آن به کلی از بین میرفت.
گذشته از این سازمانهای مرکزی برای صنایع کوچک و مرکز دیگری برای راهنمایی صنایع درست کردیم. شروع به ایجاد قطبهای صنعتی در چند شهر ایران کردیم تا به تدریج تا آنجا که ممکن است از رشد بیرویه صنعتی در تهران جلوگیری کنیم و نگذاریم همهگونه فعالیت فقط در یک شهر متمرکز بشود.